امید جان يادته؟
بخشي از خاطرات من از اميد
خاطراتم از اونجا شروع شد كه:
يادمه
من و بابا و مامان خونه بوديم.بچه ها رفته بودند مدرسه. هرچند كه دي ماه
بود ولي آفتاب تندي فضاي خونه رو گرفته بود.مامان درد داشت و جيغ ميكشيد
بابا دست و پاشو گم كرده بود به سرعت از پله ها رفت پايين و چندتا از
همسايه هارو خبر كرد بعد قابله (ماما)اومد. منم پهلوي مامان نشسته بودمو
گريه ميكردم.حتي لباسهاش و رنگشونو يادمه.دور و بر مامان شلوغ شد يه لگن
مسي آوردند منو بابارو بيرون كردند.نميخواستم برم ولي گفتند خوبيت نداره تو
اينجا باشي.آخه من هنوز چهار سالم بود و تا اون لحظه زايمانو از نزديك
نديده بودم. همراه بابا به اتاق مجاور رفتيم.بابا خيلي عصبي بود و دستشو از
پشت قلاب كرده بود و طول اتاقو ميرفت و ميومد منم اداي بابامو در مياوردم
گاهگاهي زير چشمي بهش نيگاه ميكردم تا حركت جديدي نكنه و من ازش غافل
بشم.در همين حين صداي گريه نوزاد شنيديم.بابا به سرعت دويد به طرف اتاق
بغلي و منم دنبالش.ولي بازم راهش ندادن و گفتند الآن زوده اما مژده بديد
بچتون پسره و حال جفتشون خوبه خنده از لباش شكفت ديگه اون حالت عصبي رو
نداشت.عضو جديدي وارد خونمون شده بود.اسمشو گذاشتند اميد .اميد شد ته
تغاري خونه و عزيزدردونه مامان و بابا.بعد از مدتي بابارو منتقل كردند
تهران اميد يواش يواش بزرگ ميشد به حرف افتاده بود اونقدر شيرين زبوني
ميكرد كه همسايه ها همش ازش حرف ميكشيدن ميگفتند بگو سيب زميني واونم ميگفت
ديب دميني.عاشق ديب دميني گفتنش بودم.
توي اون سالها اميد از ناحيه پا دچار مشكل شد با تزريق آمپول اشتباهي يه
پرستار تو رگش فلج شد .واكسن فلج هم هنوز نيومده بود.هر روز كار مامان شده
بود اميد رو ميذاشت رو كولش و اگه بچه ها مدرسه نبودن با يكي از اونها در
غير اينصورت تنهايي ميبردش بيمارستان برق بذاره.بميرم براش مامانمو ميگم كف
پاهاش تاول ميزد و كمر درد ميگرفت.بابا هم همش پادگان بود همه اينا به
اميد بهبودي اميد بود كه راضي بود هر سختي رو به جون بخره.پاهاش خوب شد ولي
اي كاش هيچوقت خوب نمشد روي ويلچير ميشست و جلوي چشم همه ما بود.بخدا خودم
كنيزيشو ميكردم و خبر اعدامشو نميشنيدم.اما با تقدير الهي نميشه جنگيد و
كاش آورد.مامان هر ماه براش روضه گذاشته بود. بعد از اون مامان دو يا سه
بار سقط جنين كرد مثل اينكه اميد نميخواست كس ديگه اي جاشو بگيره هميشه
دوست داشت عزيز دردونه و ته تغاري باشه.
******راستي اميد يادته
ظهرها خودمونو بخواب ميزديم تا مامان خوابش ميبرد ميومديم كوچه تو خاكها
تيله بازي ميكردي.ازت خواستم يادم بدي گفتي مگه تو پسري؟چه تيله هاي قشنگي
داشتي بهت گفتم به منم ميدي بعد چنتا از اون معموليهاش دادي يه دونش خيلي
قشنگ بود ازت خواستم بهم دادي و با وجود اينكه دوسش داشتي گفتي مال تو
.قربون اون مرامتو فداكاري برم.رو آسفالت سر كوچه شكل دوز رو ميكشيدي شيش
تا سنگ مياوردي سه تا مال من سه تا مال خودت دوز رو يادم دادي.
عيدا
رو يادته لباسامونو ميپوشيديم.سال كه تحويل ميشد اولين جاييكه ميرفتيم خونه
دايي بود بعد جاهاي ديگه. عيدي هامونو جمع ميكرديم و به هم پز ميداديم كه
مال كي بيشتره.خوب معلومه مال تو بيشتر ميشد چون كوچيكتر بودي بعضيها فقط
به تو عيدي ميدادند.اصلا" هفت سنگ و قايم باشك يادته.
بزرگتر شدي تو
دوچرخه سواري كورس ميذاشتي بعد بيراهه ميرفتي و جر ميزدي.چه خاطراتي
داشتيم.مهدی ميگفت عكسهاي گوگوش منو كش ميرفتيد و به خودم ميفروختيد.
يادته
يه روز ظهر بابا براي استراحت اومد خونه تا خوابش برد سوييچ ماشينو
برداشتي گفتي بريم رانندگي گفتم اگه بابا بفهمه چي؟گفتي زود مياييم اون
موقع براي اولين بار پشت فرمون نشستم.
خاطرات از برف بازي و چهارشنبه سوري و تكيه آقا منصور, اجاره فيلمهاي هندي و
گرفتن ويديو بخصوص شب جمعه ها كه همه دور هم جمع ميشدند نميخواستي به كسي
بد بگذره تمام شعرهاي هندي رو بلد بودي و ميخوندي.
من ازدواج كردم و
نزديك شما بودم تا محمود رو ميديدي ميگفتي
صفا-عشق-چمنتم(چاكرتم-مخلصتم-نوكرتم).چه شبهايي كه براي اينه من از خواب
بيدار نشم شیدا رو وقتي گريه ميكرد ميبردين بيرون آخه محمود دانشجو بود و
بابلسر بود.آآآآآآآآآآآآآخ فداي دل, دل پررحمت بشم.
شما كوچ كرديد به شهرستان فاصلمون زياد شد.عاشق شدي و ازدواج كردي صاحب دو دختر دوقلو شده بودي.ديگه كمتر ميديدمت.
هميشه
ميگفتم اميد موهاتو سر بالا بزن بهت مياد ولي گوش نميكردي.تا........اينكه
اومدي ديدنم. همهمون سياه پوش تو بوديم ,خوشتيپ تر از هميشه ,لاغرتر شده
بوديو موهاتم سر بالا داده بودي , موهاتم سر بالا زده بودي, نميدونم به خاطر
دل من بود يا نه؟ با كلي سي دي فيلم .بغلم كردي و گفتي دلم برات تنگ شده
,گفتم منم همينطور .گفتم بيا تو, گفتي خونه منتظرن.منظورت خونه ابديت بود.
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ کاش كه هيچوقت از اون خواب بيدار نميشدم . پهلوت بودم تا دلتنگ هم نشيم .
بازم بهم تيله ميدادي و بهم ميگفتي ديب دميني و كاش هاي ديگه.
وقت اذانه ميخوام نماز بخونم حتما برات نماز ميخونم. اميدوارم كه هميشه روحت در آرامش باشه.
اميدّ جان يااااااااااااااااااااااااااااااادته؟ خواهر داغديدت: فروزان
از خدا ميپرسم كه اين چه حكم و عدالتيه تو اين حكومت
انجام ميدن آخه اين انصافه كه كسي رو به جرم داشتن 27 گرم شيشه و براي
اولين بار مزه تلخ زندان كشيدن اعدام كنند؟توي بي بي سي داشت از مالزي
ميگفت و اينكه تو ايران با داشتن 50 گرم شيشه اعدام ميكنند پس اينا حكم هاي
خودشونم قبول ندارن و از هركي خوششون نياد حكم اعدام صادر ميكنند.البته من
كار فروشندگان و توزيع كنندگانشو قبول ندارم مشكل من اجراي حكم تو اين
حكومته.
پاینوشت : این خاطرات مربوط به یکی از اعدام های اخیر می باشد که نام ایشان هرگز از طرف منابع رسمی حاکمیت منتشر نشد و سندی است مبنی بر اینکه عده زیادی از اعدامی ها حتی نامشان از طرف دولت ایران هرگز منتشر نمی شود.
ضمنا اسامی مستعار می باشند.